വിശുദ്ധ ഖുർആൻ പരിഭാഷ - الترجمة الفارسية - تفسير السعدي * - വിവർത്തനങ്ങളുടെ സൂചിക


പരിഭാഷ ആയത്ത്: (29) അദ്ധ്യായം: സൂറത്തുൽ ഫത്ഹ്
مُحَمَّدٌ رَّسُوْلُ اللّٰهِ ؕ— وَالَّذِیْنَ مَعَهٗۤ اَشِدَّآءُ عَلَی الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ تَرٰىهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا یَّبْتَغُوْنَ فَضْلًا مِّنَ اللّٰهِ وَرِضْوَانًا ؗ— سِیْمَاهُمْ فِیْ وُجُوْهِهِمْ مِّنْ اَثَرِ السُّجُوْدِ ؕ— ذٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرٰىةِ ۛۖۚ— وَمَثَلُهُمْ فِی الْاِنْجِیْلِ ۛ۫ۚ— كَزَرْعٍ اَخْرَجَ شَطْاَهٗ فَاٰزَرَهٗ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوٰی عَلٰی سُوْقِهٖ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیْظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ؕ— وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِیْنَ اٰمَنُوْا وَعَمِلُوا الصّٰلِحٰتِ مِنْهُمْ مَّغْفِرَةً وَّاَجْرًا عَظِیْمًا ۟۠
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾ خداوند متعال از پیامبرش محمّد صلی الله علیه وسلم و کسانی که با او بودند از مهاجران و انصار خبر می‌دهد که آنها دارای کامل‌ترین صفت‌ها و بزرگ‌ترین حالات می‌باشند. و خبر می‌دهد که ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ﴾ آنان بر کافران سختگیر هستند؛ یعنی در پیروز شدن بر آنها نهایت کوشش خود را مبذول می‌دارند، و کافران از آنها چیزی جز تندی و سختی نمی‌بینند. بنابراین دشمنانشان در برابر آنان خوار گردیدند و شکست خوردند، و مسلمین بر آنها چیره شدند. ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ با همدیگر مهربان‌اند و یکدیگر را دوست می‌دارند، همانند یک جسم و تن؛ و هر آنچه را برای خود می‌پسندیدند و دوست می‌داشتند، برای برادرشان هم دوست می‌داشتند. این رفتار آنها با مردم بود. و امّا رفتارشان با خالق و خداوند چنین بود: ﴿تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا﴾ آنها را در حال رکوع و سجده می‌بینی؛ یعنی زیاد نماز می‌خوانند که بزرگ‌ترین ارکان نماز رکوع و سجده است. ﴿يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا﴾ و آنچه که در ورای این عبادت می‌جویند، فضل و خشنودی خداست؛ یعنی مقصودشان رسیدن به رضایت پروردگار و دست یافتن به پاداش اوست. ﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾ از بس که عبادت انجام می‌دهند و به خوبی عبادت می‌کنند، در چهره‌هایشان اثر گذاشته و چهره‌هایشان نورانی گشته است. چون با نماز، درونشان روشن گشته و برونشان نیز شکوه و زیبایی یافته است. ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ﴾ این وصف که خداوند آنها را بدان توصیف نموده در تورات ذکر شده است. ﴿وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ﴾ و توصیفشان در انجیل چیزی دیگر است و آن این است که آنها در تکامل و تعاونشان ﴿كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطۡ‍َٔهُۥ فَ‍َٔازَرَهُۥ﴾ همانند کشتزاری هستند که جوانه‌اش را برآورده، آنگاه آن را تنومند ساخته است؛ یعنی جوانه‌هایش را برآورده و آنگاه جوانه‌ها در پابرجا ماندن با او همکاری می‌کنند. ﴿فَٱسۡتَغۡلَظَ﴾ پس این کشتزار قوی و نیرومند می‌شود ﴿فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ﴾ و بر ساقه‌هایش راست ایستد، ﴿يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ﴾ و به سبب تکامل و زیبایی و باروری فراوانش، کشاورزان را شگفت زده می‌سازد. همچنین اصحاب رضی الله عنهم همانند کشتزار هستند و همان گونه به مردم سود می‌رسانند و مردم همان‌طور که به کشتزار نیاز دارند به آنها نیز نیازمندند. پس قوّت ایمان و اعمالشان، همانند قوّت ریشه‌های کشتزار و ساقه‌هایش می‌باشد. و چون فرد کوچک‌تر و کسی که بعداً مسلمان می‌شود به بزرگ‌تر و کسی که پیش‌تر اسلام آورده در می‌آمیزد، و یکدیگر را در برپا داشتن دین خدا و دعوت کردن به سوی آن یاری می‌نمایند، همچون کشتزاری هستند که جوانه‌اش را برمی‌آورد و آنگاه جوانه‌ها بارور می‌شود و آن کشتزار قوی می‌گردد. بنابراین فرمود: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾ تا به وسیلۀ آنان کافران را خشمگین کند؛ زیرا کافران وقتی اجتماع آنها را می‌بینند، و سرسختی‌شان را بر دشمنان دینشان مشاهده می‌کنند، و وقتی با آنها در میدان‌های نبرد و کارزار روبه‌رو می‌شوند به خشم می‌آیند. ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا﴾ خداوند به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است. پس اصحاب کسانی بودند که هم ایمان آورده و هم عمل صالح انجام داده بودند. از این رو خداوند آنها را مورد آمرزش قرار داد که از لوازم آمرزش، مصون ماندن از بدی‌های دنیا و آخرت است، و به آنان پاداش بزرگی در دنیا و آخرت عطا کرد. داستان حدیبیه اینک داستان حدیبیه را به طور مفصّل و آن‌گونه که امام ابن قیّم ـ رحمة الله ـ در کتاب «الهدی النبوی» بیان نموده بازگو می‌کنیم؛ زیرا پرداختن به این داستان به صورت مشروح، بر فهم این سوره کمک می‌نماید، ابن قیم از مفاهیم و اسرار این داستان سخن به میان می‌آورد. او می‌گوید: «نافع گفت: در ذی القعدۀ سال ششم هجری پیامبر حرکت کرد. این صحیح است و این گفتۀ زهری و قتاده و موسی بن عقبه و محمّد بن اسحاق و دیگران [نیز] است. و هشام بن عروه به روایت از پدرش می‌گوید: پیامبر صلی الله علیه وسلم در ماه رمضان حرکت کرد، و در ماه شوال صلح حدیبیه تحقّق پذیرفت. امّا این درست نیست بلکه غزوۀ فتح در رمضان انجام شده است. در صحیحین به روایت از انس آمده است که: پیامبر چهار عمره به جای آورده است که همه در ماه ذی القعده بوده‌اند. و او عمرۀ حدیبیه را از زمرۀ این چهار عمره برشمرده و می‌گوید: در حدیبیه هزار و پانصد نفر همراه پیامبر بودند. و در صحیحین به روایت جابر نیز چنین آمده است. و نیز از او در صحیحین روایت است که هزار و چهارصد نفر بودند و همچنین در صحیحین در روایت عبد الله بن أبی أوفی آمده که می‌گوید: ما هزار و سیصد نفر بودیم. قتاده می‌گوید: به سعید بن مسیّب گفتم: گروهی که در بیعت رضوان حضور داشتند چند نفر بودند؟ گفت: هزار و پانصد نفر بودند. من گفتم: جابر بن عبد الله می‌گوید که آنها هزار و چهارصد نفر بودند، سعید بن مسیّب گفت: خداوند بر او رحم نماید، او دچار توهّم و اشتباه شده است، او خودش به من گفت که هزار و پانصد نفر بودند. از جابر دو روایتِ صحیح نقل شده است و نیز در روایتی صحیح از او نقل شده که آنها در سال حدیبیه هفتصد شتر قربانی کردند که هر شتر برای هفت نفر قربانی می‌شد. پس به او گفته شد: شما چند نفر بودید؟ گفت: سوار و پیاده هزار و چهارصد نفر بودیم. این بیشتر به دل می‌نشیند. و این گفتۀ براء بن عازب و معقل بن یسار و سلمه بن أکوع صحیح‌ترین روایتی است که از آنها نقل شده است. و همچنین نظر و گفتۀ مسیّب بن حزن همین است. شعبه به روایت از قتاده و او به نقل از سعید بن مسیّب و او از پدرش روایت می‌کند که ما در زیر درخت هزار و چهارصد نفر همراه پیامبر بودیم. و کسی که بگوید: آنها هفتصد نفر بودند دچار اشتباه آشکاری شده است. و از اینجا استنباط کرده ‌است که آنها هفتصد شتر قربانی کرده‌اند، و هر شتر برای هفت یا ده نفر قربانی می‌شد. امّا این بر آنچه او می‌گوید دلالت نمی‌کند، چون تصریح شده که در این غزوه یک شتر برای هفت نفر قربانی شده است، پس اگر برای همه هفتاد شتر قربانی شده آنها چهارصد و نود نفر بوده‌اند. و در همین حدیث و در آخر آن می‌گوید هزار و چهارصد نفر بودند. بالآخره داستان از این قرار است که آنها وقتی به ذی الحلیفه رسیدند پیامبر صلی الله علیه وسلم قلاده را در گردن قربانی انداخت و آن را علامت گذاری نمود، و برای عمره احرام بست، و پیشاپیش یکی از افراد قبیلۀ خزاعه را به عنوان جاسوس فرستاد تا اطلاعاتی از قریش بیاورد و او را از احوال آنان آگاه کند. آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به نزدیک عُسفان رسیدند، در اینجا جاسوس پیامبر صلی الله علیه وسلم به نزد ایشان آمد و گفت: طایفۀ کعب بن لؤی را درحالی پشت سر گذاشته‌ام که احابیش[احابیش قومی عرب نژاد بودند از تیره‌های بنی کنانه و دیگر طوایف، و آنچنان که از لفظ احابیش متبادر است، اهل حبشه نبودند. «م».] را برای مقابلۀ با تو جمع کرده و گروه‌هایی را برای رویارویی با تو گرد آورده‌اند، و آنان با تو خواهند جنگید و تو را از ورود به کعبه بازخواهند داشت.» پیامبر صلی الله علیه وسلم با اصحابش مشورت کرد و فرمود: آیا موافق هستید که به زنان و کودکان این جماعت که به یاری آنان رفته‌اند حمله‌ور شویم و آنان را به اسارت خود درآوریم تا اگر بر سر جای خود نشستند، شکست خورده و اندوهگین باشند؛ و اگر فرار کردند، خدا گردن آنان را قطع کند؟! یا آنکه می‌خواهید آهنگ خانۀ خدا کنیم و هرکس از ورود ما به آن جلوگیری کرد با او کارزار کنیم؟ ابوبکر گفت: خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند، امّا ما به قصد انجام عمره آمده‌ایم و برای جنگ با کسی نیامده‌ایم؛ ولی هرکس میان ما و خانۀ خدا حائل گردد، با او کارزار خواهیم کرد؛ آنگاه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: پس راه بیفتید. همه به راه افتادند. تا اینکه به یکی از راه‌ها رسیدند و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «خالد بن ولید به همراه لشکری از قریش در غمیم است، پس به سمت راست حرکت کنید.» پس خالد متوجّه آنها نشد تا اینکه ناگهان گرد و غبار لشکر را مشاهده کرد، و او در این هنگام شتابان به سوی قریش شتافت تا به آنان هشدار دهد. پیامبر صلی الله علیه وسلم همچنان به مسیر خود ادامه داد تا اینکه به ثنیه و گردنه‌ای رسید که از آنجا بر آنها فرود می‌آمد. در اینجا شترش به زمین خوابید و مردم گفتند: «حلّ حلّ» امّا شتر از جای برنخاست. مردم گفتند: «قصواء» بدون هیچ علتی به زمین افتاده است. پیامبر فرمود: «قصواء بدون علت بر زمین نیفتاده است، و چنین عادتی هم ندارد، بلکه همان چیزی که فیل ابرهه را از رفتن بازداشت این شتر را نیز باز داشته است!» سپس فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست هر شیوه‌ای را که به من پیشنهاد کنند و در آن حرمت حریم الهی را رعایت کرده باشند، از آنان خواهم پذیرفت.» آنگاه شترش را از جای حرکت داد و شتر از جای بلند شد و پیامبر راه را تغییر داد تا اینکه به انتهای حدیبیه رسیدند و در کنار چشمۀ کم آبی فرود آمدند که مردم به زحمت از آن آب بر می‌داشتند. دیری نپائید که مردم همۀ آب آن را کشیدند و خشک شد، و از تشنگی به پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم شکایت بردند. پیامبر تیری از ترکش خود بیرون آورد و به آنان دستور داد که آن تیر را در چشمه قرار دهند؛ قسم به خدا پیوسته از آن چشمه آب می‌جوشید تا اینکه همه سیراب شدند و از آب بی‌نیاز گردیدند. قریش از اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم بر آنها وارد شده بود پریشان شدند، و پیامبر صلی الله علیه وسلم بر آن شد تا مردی را به نزد آن‌ها بفرستد. سپس عمر بن خطاب رضی الله عنه را فرا خواند تا او را به سوی آنان بفرستد. عمر گفت: «ای پیامبر خدا! من در مکّه از طایفۀ بنی کعب کسی را ندارم که اگر مورد اذیّت و آزار قرار گرفتم به خاطر من ناراحت شود و خشمگین گردد.» پس عثمان بن عفان را بفرست که قبیله‌اش از او حمایت می‌کنند و خواستۀ شما را ابلاغ می‌کند.» پیامبر صلی الله علیه وسلم عثمان بن عفّان را فرا خواند و او را به سوی قریش فرستاد و به او فرمود: «به قریش خبر بده که ما برای جنگ نیامده‌ایم، بلکه ما برای ادای عمره آمده‌ایم و آنها را به اسلام دعوت کن.» و همچنین به عثمان دستور داد که به نزد مردان و زنان مؤمنی برود که در مکّه هستند و آنها را به پیروزی و فتح مژده دهد، و به آنها خبر دهد که خداوند دین خود را در مکه چیره خواهد کرد و دیگر در آنجا ایمان، مخفیانه نگاه داشته نمی‌شود. عثمان به راه افتاد تا اینکه در «بلدح» گذرش بر قریش افتاد، آنها گفتند: «کجا می‌روی؟» گفت: «پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم مرا فرستاده است تا شما را به خدا و به اسلام دعوت کنم و شما را خبر دهم که ما برای جنگیدن نیامده‌ایم، بلکه ما برای ادای عمره آمده‌ایم.» گفتند: «آنچه گفتی شنیدیم حال به دنبال کارت برو!» ابان بن سعید به سوی او آمد و به او خوش آمد گفت، و اسبش را زین کرد و عثمان را سوار بر اسبش نمود و او را پناه داد و پشت سر خود سوار کرد تا به مکّه رسید. مسلمان‌ها پیش از آنکه عثمان از مکه باز گردد، گفتند: «عثمان قبل از ما به کعبه راه یافت و آن را طواف کرد.» پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «گمان نمی‌برم او کعبه را طواف کند درحالی که ما از رسیدن به آنجا باز داشته شده‌ایم.» گفتند: «چه چیزی او را از طواف کعبه باز می‌دارد درحالی که او به آن راه یافته است؟» پیامبر فرمود: «گمان من دربارۀ او این است که کعبه را طواف نکند مگر اینکه همراه او باشیم و با هم طواف کنیم.» مسلمان‌ها با مشرکان دربارۀ قضیه صلح درآمیختند، پس مردی به سوی مردی دیگر از آن گروه تیر انداخت و جنگی درگرفت و آنها به سوی یکدیگر تیر و سنگ پرتاب کردند، و هردو گروه فریاد برآوردند و تعدادی از یکدیگر را به گروگان گرفتند. به پیامبر صلی الله علیه وسلم خبر رسید که عثمان کشته شده است، آنگاه پیامبر اصحاب را به بیعت فرا خواند. مسلمان‌ها به سوی پیامبر صلی الله علیه وسلم در حالی که او زیر درخت بود شوریدند و با او بیعت کردند که فرار نکنند. پیامبر صلی الله علیه وسلم دست خودش را بلند کرد و فرمود: «این دست عثمان است.» وقتی بیعت تمام شد، عثمان برگشت. مسلمان‌ها گفتند: «به طواف کردن گرد کعبه راضی شدی ای ابا عبدالله؟» عثمان گفت: «بد گمانی دربارۀ من پنداشته‌اید، سوگند به آن که جانم در دست اوست اگر یک سال در مکه می‌ماندم و پیامبر خدا در حدیبیه مقیم ‌بود، کعبه را طواف نمی‌کردم تا اینکه پیامبر آن را طواف نماید. قریش از من خواستند تا کعبه را طواف کنم امّا من نپذیرفتم.» آنگاه مسلمان‌ها گفتند: «پیامبر کار خداوند را بهتر می‌دانست، و از ما گمان نیک‌تری داشت.» عمر زیر درخت دست پیامبر را برای بیعت مردم گرفت و همۀ مسلمان‌ها با او بیعت کردند. مسلمان‌ها همه با پیامبر بیعت کردند جز «جد بن قیس». معقل بن یسار شاخه‌های درخت را نگاه داشته بود و آنها را بلند می‌کرد تا به پیامبر نخورند، و اوّلین کسی که با او بیعت کرد ابو سنان اسدی بود، و سلمه بن اکوع سه بار با او بیعت کرد؛ به همراه اوّلین گروه از مردم، و با وسطی‌ها، و با آخرین افراد نیز همراه شد و بیعت کرد. در این هنگام که مسلمانان مشغول بیعت با پیامبر بودند، بدیل بن ورقاء خزاعی به همراه گروهی از افراد قبیلۀ خزاعه آمد. در میان اهل تهامه، مردمان خزاعه همواره محرم اسرار پیامبر بودند. بدیل گفت: «من از نزد طایفۀ کعب بن لؤی و عامر بن لؤی می‌آیم، آنها در نزدیکی آب‌های حدیبیه فرود آمده‌اند و حتی زنان و کودکان خود را به همراه آورده‌اند و آنان با تو خواهند جنگید و تو را از ورود به مکّه باز خواهند داشت.» پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «ما برای جنگیدن با کسی نیامده‌ایم، بلکه ما برای ادای عمره آمده‌ایم، و قریش نیز از جنگ به ستوه آمده و زیان‌های بسیاری از آن دیده‌اند، و اگر بخواهند، من با آنان سازش خواهم کرد در قبال اینکه آنان نیز مرا با مردم واگذارند. و اگر بخواهند به راهی که مردم رفته‌اند بروند، چنین کنند، وگرنه معلوم می‌شود که استراحت و تجدید قوا کرده‌اند، و اگر اصرار به جنگ دارند، سوگند به آن که جانم در دست اوست در راه این دعوت با آنان خواهم جنگید تا جان از تنم درآید یا اینکه خداوند کار خودش را پیش ببرد. بدیل گفت: «آنچه را می‌گویی برای آنان باز خواهم گفت.» بدیل به راه افتاد تا اینکه پیش قریش آمد. گفت: «من از جانب این مرد به نزد شما آمده‌ام و چیزهایی می‌گفت اگر بخواهید سخنانش را برای شما باز می‌گویم.» نابخردانشان گفتند: «ما نیازی نداریم که از سخنان او چیزی برای ما بگویی»، امّا خردمندانشان گفتند: «آنچه را که شنیده‌ای بازگوی.» گفت: «چنین و چنان ‌گفت.» عروۀ بن مسعود ثقفی گفت: «برنامۀ خوبی به شما پیشنهاد کرده است، پس آن را بپذیرید و بگذارید من نزد او بروم.» گفتند: «پیش او برو.» عروه نزد پیامبر آمد، پیامبر صلی الله علیه وسلم سخنانی همانند آنچه به بدیل گفته بود به او گفت. در این هنگام عروه به پیامبر گفت: «ای محمّد! فرض کن اگر قومت را ریشه کن ساختی، پس آیا شنیده‌ای که پیش از تو احدی از عرب خویشاوندانش را ریشه کن کرده باشد؟ و اگر چیز دیگری می‌خواهی، قسم به خدا من مشتی از اراذل و اوباش را می‌بینم که اطرافت را گرفته‌اند و شایسته است که فرار کنند و تو را تنها بگذارند.» ابوبکر گفت: «أُمصُص بَظَرَ اللَّاتِ» «زبان ... «لات» را بمک»، آیا ما از کنار او می‌گریزیم و او را رها می‌کنیم؟» عروه گفت: «این کیست؟» گفتند: «ابوبکر». گفت: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، اگر احسانی نبود که پیش از این بر من روا داشته‌ای و من هنوز از جبران آن برنیامده‌ام، پاسخ تو را می‌دادم!!» و همچنان با پیامبر سخن می‌گفت و هرگاه با او سخن می‌گفت با دستش ریش پیامبر را می‌گرفت. مغیره بن شعبه در حالی که کلاه آهنین بر سر داشت و شمشیر به دست داشت بر بالای سر پیامبر ایستاده بود. پس هر وقت که عروه می‌خواست ریش پیامبر را بگیرد با دستۀ شمشیر روی دستش را می‌زد و می‌گفت: «دست خود را از ریش پیامبر دور بدار.» عروه سرش را بلند کرد و گفت: «این کیست؟» گفت: «مغیره بن شعبه هستم.» عروه گفت: «ای بی وفا! مگر من نبودم برای رفع آن نیرنگ بازی تو آن همه کوشش کردم؟!» مغیره در دوران جاهلیت با گروهی همراه شده بود و تعدادی را کشته و اموالشان را ربوده بود، سپس آمد و مسلمان شد. پیامبر فرمود: «اسلام تو را می‌پذیرم امّا با آن اموال کاری ندارم.» سپس عروه مدّتی اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم را زیر نظر گرفت، پیامبر هرگاه آب دهن می‌انداخت، اصحاب آن را نمی‌گذاشتند که به زمین بیفتد، بلکه با دست‌هایشان آن را می‌گرفتند و بر چهره و بدن خود می‌مالیدند؛ و هرگاه دستوری به آنها می‌داد، شتابان آن را انجام می‌دادند؛ و هرگاه وضو می‌گرفت، برای برگرفتن قطرات آب وضوی او نزدیک بود سر و دست خود را بشکنند؛ و هرگاه پیامبر حرف می‌زد، صداهایشان را پایین می‌آوردند و به خاطر بزرگداشت او تیز به وی نگاه نمی‌کردند و به او خیره نمی‌شدند. پس عروه به نزد همراهانش بازگشت و گفت: ای قوم من! به خدا من نزد پادشاهان رفته‌ام، نزد کسری و قیصر و نجاشی. سوگند به خدا! پادشاهی را ندیده‌ام که یارانش او را چنان تعظیم کنند که اصحاب محمّد، او را بزرگ و گرامی می‌دارند! سوگند به خدا! اگر آب دهان می‌انداخت، در کف دست یکی از آنها قرار می‌گرفت و آن را بر چهره و بدنش می‌مالید؛ و هرگاه فرمانی به آنها می‌داد، بی‌درنگ و شتابان دستور او را اجرا می‌کردند؛ و هرگاه وضو می‌گرفت، برای برگرفتن قطرات آب وضوی او سر و دست می‌شکستند؛ و هرگاه حرف می‌زد، صداهایشان را پایین می‌آوردند و به خاطر بزرگداشت او به وی خیره نمی‌شدند. او به شما شیوه و راه درستی را پیشنهاد کرده است، پس آن را بپذیرید. آنگاه مردی از بنی کنانه گفت: «بگذارید من پیش او بروم.» گفتند: «برو.» وقتی به پیامبر صلی الله علیه وسلم نزدیک شد پیامبر فرمود: «این فلانی است و او از قومی است که شتران قربانی را گرامی می‌دارند! پس حیوانات قربانی را به سوی او گسیل دارید!» اصحاب چنین کردند و لبیک گویان به استقبال او رفتند، گفت: «سبحان الله سزاوار نیست اینها از آمدن به کعبه باز داشته شوند.» پس آن مرد به نزد یارانش برگشت و گفت: «شتران را دیدم که قلاده در گردنشان بود، و برای قربانی شدن نشانه گذاری شده بودند، و من معتقدم که نباید اینها از آمدن به کعبه باز داشته شوند.» مکرز بن حفص بلند شد و گفت: «بگذارید من پیش او بروم.» گفتند: «برو.» وقتی به آنها نزدیک شد پیامبر فرمود: «این مکرز بن حفص است، او مردی فاسق می‌باشد.» پس با پیامبر مشغول گفتگو شد. در همین هنگام که او حرف می‌زد، ناگهان سهیل بن عمرو آمد، سپس پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «کارتان آسان شد.» سهیل گفت: «بیا عهدنامه‌ای بنویسیم.» پیامبر نویسنده را فراخواند و فرمود: بنویس: «بسم الله الرحمن الرحیم». سهیل گفت: «سوگند به خدا! رحمان را نمی‌دانیم که چیست، بلکه بنویس: «باسمک اللهم» همان‌طور که قبلاً می‌نوشتی. مسلمان‌ها گفتند: «سوگند به خدا جز «بسم الله الرحمن الرحیم» چیزی دیگر نمی‌نویسیم.» آنگاه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: بنویس: «باسمک اللهم». سپس فرمود: «بنویس این چیزی است که محمّد رسول الله بر آن حکم کرده است.» سهیل گفت: سوگند به خدا اگر می‌دانستیم که تو پیامبر خدا هستی، تو را از آمدن به خانۀ خدا باز نمی‌داشتیم و با تو نمی‌جنگیدیم، بلکه بنویس: محمّد بن عبد الله. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «من فرستاده و پیامبر خدا هستم، گرچه شما مرا تکذیب کنید، پس بنویس: محمّد بن عبد الله، در قبال اینکه بگذارید خانۀ خدا را طواف کنیم.» سهیل گفت: «نه ، چون نمی‌خواهیم عرب بگویند که ما تحت فشار و زور به شما اجازۀ ورود دادیم. بلکه بنویس: در سال آینده می‌توانید به عمره بیایید.» و چنین نوشته شد. سهیل گفت: «اگر افرادی از ما به نزد تو آمدند، گرچه به دین هم گرویده باشند باید آنها را به ما باز گردانی.» مسلمان‌ها گفتند: «سبحان الله! چگونه فردی که مسلمان شده و به نزد ما آمده است، دوباره به مشرکان پس داده می‌شود؟» در این حال ابو جندل بن سهیل کشان کشان با زنجیرهایی که بر پاهایش قرار داشت آمد. او به همین صورت از پایین مکه آمده بود تا اینکه خودش را به میان مسلمان‌ها انداخت. سهیل گفت: «این نخستین فردی است که طبق آنچه عهد نمودیم او را از تو می‌خواهم.» پیامبر فرمود: «ما هنوز صلح‌نامه را ننوشته‌ایم و تمام نکرده‌ایم.» سهیل گفت: «پس اگر چنین است، سوگند به خدا که هرگز بر چیزی با تو صلح نخواهم کرد.» پیامبر فرمود: «او را به شخص من ببخش.» گفت: «او را به شما نمی‌بخشم.» پیامبر فرمود: «چرا؛ چنین کن؟!» گفت: «نه چنین نمی‌کنم.» مکرز گفت: «او را به تو بخشیدیم.» ابو جندل گفت: «ای گروه مسلمانان! آیا به نزد مشرکان برگردانده می‌شوم درحالی که مسلمان شده و نزد شما آمده‌ام، آیا نمی‌بینید چه رنجی کشیده‌ام؟» او در راه خدا به شدّت عذاب داده شده بود. عمر بن خطاب می‌گوید: «سوگند به خدا از روزی که اسلام آورده‌ام، جز همین روز شک و تردیدی به دلم راه نیافته بود. پس پیش پیامبر آمدم و گفتم: ای پیامبر خدا! مگر تو پیامبر خدا نیستی؟ فرمود: «بله». گفتم: آیا ما بر حق نیستیم و دشمن ما بر باطل نیست؟ فرمود: «بله» گفتم: پس چرا باید در کار دینمان به خواری تن در دهیم و به عقب بازگردیم درحالی که هنوز خداوند میان ما و دشمنانمان حکم نکرده است؟ فرمود: «من پیامبر خدا هستم و او مرا یاری می‌کند ، و من از فرمان او سرپیچی نمی‌کنم.» گفتم: مگر نگفتی که به کعبه خواهیم آمد و آن را طواف خواهیم کرد؟ فرمود: «بله، ولی آیا به شما گفتم که در همین سال آن را طواف خواهید کرد؟» گفتم: نه، فرمود: «پس تو وارد آن خواهی شد و آن را طواف خواهی کرد.» عمر می‌گوید: سپس نزد ابوبکر آمدم، و آنچه را به پیامبر گفتم برای او باز گفتم. و ابوبکر همان پاسخی را به من داد که پیامبر به من داده بود و اضافه بر آن گفت: «به دامان پیامبر چنگ بزن تا وقتی که مرگ به سراغت می‌آید، سوگند به خدا! که او بر حق است.» عمر گفت: «برای جبران این کارم کارهای زیادی انجام دادم.» وقتی نوشتن صلح‌نامه تمام شد، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «بلند شوید و شتران را سر ببرید، سپس موهای سرتان را بتراشید.» سوگند به خدا که هیچ کسی از مسلمان‌ها بلند نشد تا اینکه پیامبر سه بار چنین گفت. وقتی هیچ یک از آنها بلند نشد، پیامبر برخاست و نزد ام سلمه رفت و آنچه از مردم دیده بود برای او بیان کرد. ام سلمه گفت: «ای پیامبر خدا! آیا تو این کار را دوست داری؟» [فرمود: آری] گفت: «پس بیرون برو و با هیچ کس یک کلمه حرف نزن تا اینکه شترت را سر می‌بری و موی سرت را می‌تراشی.» پیامبر بلند شد و با هیچ کس سخنی نگفت. تا اینکه شترش را ذبح کرد و کسی را صدا زد که موی سر او را بتراشد، و موی سر خود را تراشید. مردم وقتی این را مشاهده کردند، بلند شدند و قربانی‌ها را سر بریدند و شروع کردند به تراشیدن موهای سر یکدیگر تا اینکه نزدیک بود از شدّت ناراحتی، یکدیگر را بکشند. سپس زنان مؤمنی آمدند و خداوند این آیه را نازل کرد ﴿إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ... بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾ پس در این روز عمر دو تا زن که در دوران شرک همسر او بودند طلاق داد، پس یکی با معاویه ازدواج کرد، و دیگری با صفوان بن امیه. آنگاه پیامبر به مدینه بازگشت و به هنگام بازگشت، خداوند این آیه‌را نازل کرد: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا﴾ تا آخر. عمر گفت: «آیا این فتح و پیروزی است ای پیامبر خدا؟» فرمود: «بله.» اصحاب گفتند: «تورا مبارک باد ای پیامبر خدا! بهرۀ ما چیست؟» سپس خداوند نازل فرمود: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ...﴾. پایان تفسیر سوه فتح در 13 ذی الحجة 1345 . وصلى الله على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وسلم تسليما كثيرا إلى يوم الدين آمين. به قلم سلیمان بن حمد عبدالله البسام. خداوند او و والدینش و تمامی مسلمانان را بیامرزد. وصلى الله على محمد وعلى آله وصحبه أجمعين وسلم تسليما كثيرا إلى يوم الدين والحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات .
അറബി ഖുർആൻ വിവരണങ്ങൾ:
 
പരിഭാഷ ആയത്ത്: (29) അദ്ധ്യായം: സൂറത്തുൽ ഫത്ഹ്
സൂറത്തുകളുടെ സൂചിക പേജ് നമ്പർ
 
വിശുദ്ധ ഖുർആൻ പരിഭാഷ - الترجمة الفارسية - تفسير السعدي - വിവർത്തനങ്ങളുടെ സൂചിക

ترجمة تفسير السعدي إلى اللغة الفارسية.

അടക്കുക